صهبای نور

یادداشت هایی بر آثار بزرگان عرفان و تصوف

صهبای نور

یادداشت هایی بر آثار بزرگان عرفان و تصوف

الهه ی ناز

کس ندیدست به شیرینی و لطف و نازش

کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش

بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق

آبگینه نتواند که بپوشد رازش

من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی

بنده خدمت بکند ور نکنند اعزازش

"سعدی"

................................................

باز از سر زاری و کشیدن بار عشقی و ناتوانی، این بدکار  روزگار داد سخن داد :

هرچند آن شیرین نگار ، آن جان جانان و آن یوسف بی مثال پندم بداد به خموشی و صبوری

خود دگر بار ، تیغ غم برافراشت

و بر جگر سوخته زخمی دگر نهاد

از او به هرکه جز او گریختم ، هم او بود.

 

بهترین شهرها

 

در ادبیات و فرهنگ ما عشق و عرفان در کنار هم ، زینت بخش و مکمل یکدیگر بوده اند. گرچه تعاریفی گاه متضاد از این دو ارایه شده ولی عشق همواره نتیجه ی عرفان بوده وعرفان بدون عشق ،بی معنی و فاقد اعتبار است . از دیدگاه عرفان عشق از نوع حقیقی و مجازی آن تلاشیست برای رسیدن به خود و تکمیل کاستی های روح و روان . پیش از هر عشقی ، آدمی شیفته ی وجود خویش است، پس در ابتدا هم عاشق و هم معشوق خویش است و آن گاه که مطلوب و مقصود را در وجود خود نیافت ، ناگزیر سیر در خارج از وجود را آغاز می کند . عشق مجازی بندها بر پایش نهاده و او را گرفتار خویشتن غیر حقیقی اش می کند و عشق حقیقی وجود او را آزاد و گوهر های نهفته ی جانش را نمایان می سازد . از دیدگاه عرفان ، معنای مجازی عشق مقدمه ایست برای رسیدن به حقیقت آن .چرا که تا دام های راه شناخته نشوند ، پیمودنش پر خطر و ناممکن است .

در ادبیات عرفانی منظور از معشوق ،گوهر وجودی انسان و یا انسان کاملیست که با کمک او این گوهر  شکوفا و نمایان می شود .

 

قسمت اول : بهترین شهر

"گفت معشوقی به عاشق کای فتی            تو به غربت دیده ای بس شهرها

پس کدامین شهر از آنها خوش تر است     گفت آن شهری که در او دلبر است

هرکجا تو با منی من خوش ترم              ارچه باشد قعر چاهی منزلم"(1)

در طریق دشوار عشق که دام ها نهاده اند و صیاد ها در آن به کمین نشسته اند، عاشق صادق و پاکباز جز به معشوق نمی اندیشد زیرا که خوب می داند هرچه هست و هر احوالی بر او روانه می گردد ،از جانب محبوب است . همان که دام نهاده ، چاره ی رهیدن از دام را نیز گذارده است .

این چنین است که روزی معشوقی به ناز ، نشانی بهترین دیار و  شهر را از عاشق خود می جوید: "که شهرها دیده ای و چشم بر زیبایی های فراوان گشوده ای ، بین آنها کدامین دلنواز تر و خوش تر است؟"

  

گفت : آن شهری که در او دلبر است

اما نشان شهر و دیار دلبر کدام است؟

هر کجا تو با منی من خوش ترم

  ارچه باشد قعر چاهی منزلم

هرجایی که یاد تو با من است ،شهر و دیار توست . پس هرکجا یاد تو باشم ،تو نیز آنجا حاضری و حضور تو آتش را گلستان و قعر چاه و زندان را دلپذیر می سازد.

آنچنان به یاد تو مشغول بوده ام که خانه و شهری از یاد تو در دلم ساخته ام و شهر دیار تو دل من است که جایگاه جان من است پس تو هم جان من و هم جانان منی .

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

  تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی(2)

هرکجا که تو باشی و یاد تو باشد ، جان در دلم قرار و زنده ام و نفس می کشم در هوای تو و هر زمان غافلم از یاد تو ، دورم از جان خود ، مرده ای سرگردان و مفلسی بی چیزم نیازمند نگاه و کرم و دم مسیحایی تو .

باز هم مرده ام در یاد تو . . .

بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم     

جان ز غم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود(3)

 ...................................................................

1-مثنوی معنوی ،دفتر سوم      2- کلیات سعدی        3- دیوان شمس